دلنوشته روز ۲۱ مهر
.
سلام مامان .
نمیدونم باید از کجا شروع کنم ولی دلم میخواست الان کنارت باشم و حرف بزنم و تو با نگاهت من رو پذیرا باشی .
اما نیستم، اینجام .
در طول شبانه روز با استرس وحشت آور درحال زندگی هستم!
در برابر مردم قرار گرفتم و باید باهاشون روبرو بشم .
هیچ کس نمیخواد بجنگنه اما هیچ کسی هم به دیگری اعتماد نداره !
درحال روبرو شدن با این اتفاقات گاهی داستان های کوتاه و خلاصه ات ، یادم میاد که وقتی کار نا شایستی می کردم ، با یه داستان لطیف و آگاهانه ، برام میگفتی و بیدارم می کردی.
مادرم ، عزیز من
امیدوارم خوب باشی و من رو ببخشی که کنارت نیستم .
مطمئنم که خیلی نگرانم هستی.
من احساس میکنم یکی باید بیدار بشه و دستش رو بذاره روی دو طرف شونه های زمین و با تمام وجود تکونش بده، تا تمام انسان ها بیدار بشن !
تاریخ در تمام جهان در حال تکراره و برای رهایی باید مرز های چند دستگی دریده بشه و این یعنی هرکسی باید از خودش شروع کنه.
مادر بنظرم کسی که تاریخ رو یک بار هم نخوانده ، نباید به قضاوت های خودش زیادی مطمئن باشه!!
ذهنی که با هزار و یک چیز پر شده و یکی از اونها تاریخ نیست،
محکوم به تکرار تاریخه!
مادرم میدونم از اوضاع با خبری اما نگران نباش.
من به نوبه خودم بیدارم و سعی در حفظ آرامش دارم و پذیرای مردم نگران و پریشانم هستم.
میبینمت مادرم
📍از طرف سرباز📍
.
(بخشی از مونولوگ های فیلم منفعت شخصی/ پرین پاک)